loading...
بیا تو حال کن و بخند و ...
سعید بازدید : 5 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

 ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...نگران

سعید بازدید : 9 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همیکنه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟ !
.
.
.
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!
.
.
.
امشب ؛
هنگام خوابیدن با خود قدری فکر کنیم …
امروز چه کرده ایم
که فردا لایق زنده ماندن باشیم …
.
.
.
کاش…. شبی، روزی، جایی بر لبان تو تکرار می شد…. نامم !
.
.
.
چه زیبا نقش بازی می کنیم …
و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم ؛
حتی خدا هم
از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است …
.

سایر جملات باحال در ادامـــه مطلب


.
.
خدایا مرا که آفریدی گارانتی هم داشتم ؟ دلم از کار افتاده !
.
.
.
چه اشتباه بـزرگیست ، تلخ کردن زندگیمان
برای کسی که در دوری ما
شیرین ترین لحظات زندگیش را سپری میکند . . .
.
.
.
آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
از آدم های یک ساعت دیگر میترسم!
چون درگیر هزاران ثانیه اند…
ثانیه هایی که در هرکدام
رنگی دگر به خود میگیرند …
.
.
.
در کشـتـن ما …چـه میـزنـﮯ …تـیـغ جـفا …!!
مـارا سـر تـازیـانـه اﮮ …بـس بـاشـد…!
.
.
.
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺠﻮﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﺁﺩﻡﻫﺎ ، ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ !
ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ی ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ِ ﺫﻫﻦ ِ ﺗﻮ ، ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ…
ﺁﺩﻡﻫﺎ “ﺗﻤﺎﻡ” ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ …!
.
.
.
انسان ، حرفیست
زده می شود
خوانده می شود
ترانه می شود ، به یاد می ماند …
گاهی
ناله ایست
تنها
خاک خوب می فهمدش ….
.
.
.
باید قمارباز باشی تا بفهمی فرق است بین ‘باختن’ و ‘بد’ باختن…
.
.
.
کوچه ها را بلد شدم
رنگهای چراغ راهنما
جدول ضرب
دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم
اما گاهی میان آدمها گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم.!
.
.
.
خیلی سخت بود …
با “بغض” نوشتم ولی با “خنده” خواندی …
.
.
.
تازگی ها از خواب که بیدار میشوم ، تازه کابوس هایم آغاز میشود …
.
.
.
دیدی آخر من را لمس کردی ؟
ولی حیف که سنگ قبر من احساس ندارد !
.
.
.
خوش به حال فرهاد که تلخترین خاطره اش شیرین بود !…
.
.
.
دیروز دست هایش میان دست هایم بود
امروز عکسش
و فردا سیگار !
.
.
.
خنده هایم شکلاتی شده اند ولی زیادی خالص …
تلخ تلخ …
.
.
.
اینطور نمیشود
باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد
غرق در فکرت شدن اصلا دست خودم نیست …
.
.
.
گاهی تو …
گاهی یاد تو …
گاهی هم غم تو …
آخر این “تو” کار مرا تمام می کند !

سعید بازدید : 3 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

يک “حقيقت مضر” هميشه بهتر از يک “دروغ مفيد” است . . .

 

(اريک بولتون)

❤♡❤♡❤❤♡❤♡❤

در مبارزه بين موج و صخره در ساحل دريا

موج هميشه برنده خواهد شد .

نه از طريق قدرت ، بلکه به خاطر تداوم . . .

❤♡❤♡❤❤♡❤♡❤

هرگاه کار سختي بايد انجام شود

آن را به تنبل ترين فرد واگذار ميکنم

چون آسان ترين راه را براي انجام آن پيدا ميکند !

(کرايسلر)

❤♡❤♡❤❤♡❤♡❤

تظاهر به خوشبختي دردناکتر از تحمل بدبختي است . . .

❤♡❤♡❤❤♡❤♡❤

کلمات قدرت آزار دادن شما را ندارند مگر آنکه گوينده ي کلمات

برايتان بسيار عزيز باشد . . .

❤♡❤♡❤❤♡❤♡❤

هرگز توان گروه هاي وسيع آدم هاي احمق را دست کم نگير . . .

❤♡❤♡❤❤♡❤♡❤

براي نابود کردن يک فرهنگ

نيازي نيست کتابها را سوزاند

کافيست کاري کنيد مردم آنها را نخوانند . . .

❤♡❤♡❤❤♡❤♡❤

فقط يک بار جوان هستي. اما مي تواني براي همه عمر خام بماني . . .

❤♡❤♡❤❤♡❤♡❤

هميشه به خاطر داشته باش:

کسي در جايي به خاطر وجود تو خوشبخت است . . .

سعید بازدید : 3 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

 خواب مرگ که نه

 خود مرگ را

 هزار بار دیده ایم

 ولی افسوس که هنوز

 از غفلت بیدار نشده ایم ...

سعید بازدید : 3 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

به گیله مرد میگم چه چیزی در مورد مادران ایرانی تو رو متعجب میکنه؟

کمی تامل میکنه و میگه : در عجبم از بعضی مادران ایرانی، وقتی که تمام وسایل و جهیزیه دخترشون رو از نوع خارجی می خرند ، ولی با چشمان اشک آلود از خدا می خوان پسرشون بره سر کار و کالایی {ایرانی} تولید کنه ...

ولی پیش خودشون فکر نمیکنن که چطور ممکنه کسی کارخونه ای رو راه بندازه و کسی رو استخدام کنه تا چیزی تولید بشه که خریدار نداشته باشه ...

و با اندوه گفت : باید ایرانی باشیم ولی در عین حال کمی ژاپنی فکر کنیم وقتی که جنس وطنی خودش رو حتی با قیمت بالاتر و کیفیت پایین تر بر نمونه ی خارجی اون ، همیشه و همیشه ترجیح میده ... .

مات و مبهوت نگاهش کردم ، نمیدونم شاید راست میگفت و شاید هم نه .

سعید بازدید : 3 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

تو کسی که خنده اش طعم زمستان میدهد
من همان که ابتدایش بوی پایان میدهد
خوب میدانم که یک شب ، یک شب بی انتها
عشق روی دستهای بی کسم جان میدهد

***

میزنم کبریت بر تنهایی ام

تا بسوزد ریشه بیتابی ام

میروم تا هر چه غم پارو کنم
خانه ام را باز هم جارو کنم

***

همیشه لبخند می زنم تا تمامی غم هایم را پنهان کنم
نمی خواهم بدانی درد با تو نبودن وسعتی است به اندازه تمامی غم هایم

سعید بازدید : 201 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

 آدمها ... :

... وقتی کودکند می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند .

... وقتی که بزرگتر می شوند ، پول دارند ، ولی وقتِ هدیه خریدن ندارند.

... وقتی که پیر می شوند ، پول دارند ؛ وقت هم دارند ، ولی مادر ندارند !

سعید بازدید : 3 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

ﻣﻦ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺩﺭ ﻧﯿﻮﺭﺩﻡ: ﻣﺘﻨﻔﺮﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺳﻨﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﭙﺮﺳﯽ …. ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻥ ﺍﮔﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺗﻮﻟﺪﺷﻮﻥ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺮﻩ

***

درسته دخترا از پسرا خوشگلترن ولی پیرمردا واقعا از پیرزنا خوشگلترن ! بعله ، ما آینده نگریم …

****
این دخترا عجب موجودات انسان نمایی هستن دو ساعته وایسادم تو خیابون، هیچ دختری سوارم نکرد، حالا اگه ما پسرا یه دختر پیاده ببینیم محض رضای خدا و قربة الی الله سوارش می کردیم (فقط برایه رضایته خداست هاا. ههههههههه)

سعید بازدید : 2 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺟﯿﻎ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﻣﻦ: ﯾﺎ ﺍﺑﻮﻟﻔﻀﻞ ﭼﯽ ﺷﺪ؟ !! ﻣﺮﺩﯼ؟! ﺩﺧﺘﺮﻩ: ﻧــــــﻪ ﻣﻦ : ﺧﻮﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺁﺗﯿﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟ ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻧﻪ !!! ﻣﻦ : ﺳﻮﺳﮏ ﺩﯾﺪﯼ؟ ﻧﻪ !!! ﻣﻦ : ﭘﺲ ﭼﯽ ﺷﺪ؟! ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ ﺑﯿﺎ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻧـــــﺎﺯﻫﻬﻬﻬﻪ … ﺍﯼ ﺧﺪﺍ ﺍﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺭﻭ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺗﻮ ﺁﻓﺮﯾﺪﯼ؟ !!!! |:وقت تمام

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 79
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 10
  • بازدید کلی : 887